توسط شهرام شیخ اسمعیلی(ژیار)
| جمعه ۱۳۹۶/۱۰/۱۵ | 12:3
دوره سوم
فعالیتهای اجتماعی و سیاسی شیخ محمد مردوخ
در جریان قیام سالارالدوله قاجار (1329 – 1330 هجری قمری)
پس از پناهنده شدن محمد علیشاه به سفارت روس در جمعه 27 جمادی الثانی 1327 هجری قمری مجلسی مرکب از علما و اعیان و وکلای مجلس در بهارستان منعقد می گردد و با رأی این مجلس شاهزاده سالارالدوله احمد میرزا قاجار پسر ارشد محمد علیشاه به سلطنت انتخاب و عضد الملک رئیس ایل قاجار به نیابت سلطنت برگزیده می شود. سپهدار اعظم نیز به عنوان رئیس الوزراء و وزیر جنگ و سردار اسعد بختیاری به عنوان وزیر داخله تعیین می گردند.
عضد الملک در 5 صفر 1329 هجری قمری فوت می کند و ابوالقاسم خان ناصر الملک قراگوزلوی همدانی به نیابت سلطنت منصوب می شود. وی در 2 ربیع الاول 1329 هجری قمری به عنوان نیابت سلطنت قسم یاد می نماید.
در همین ایام شیخ محمد مردوخ کردستانی در سنندج از سوی مرحوم شیخ علی حسامالدین نقشبندی (عارف والامقام و مورد احترام کردستان) به اورامان فراخوانده می شود. شیخ حسامالدین از وی می خواهد با سالارالدوله قاجار که قصد داشته تاج و تخت را به برادرش محمد علیشاه مخلوع باز گرداندهمکاری داشته باشد و مقدمات تصرف مجدد ایالات و ولایات و حمله به تهران از جانب کردستان را برای شاهزاده فراهم آورد.
مردوخ خود در این زمنیه می نویسد:
.با وجود سردی هوا و زیادی برف بر حسب امر شیخ حرکت نموده و در باغهکُن ملاقات شیخ به عمل آمد. فرمود مقصود از آمدن شما در این زمستان ملاقات سالارالدوله بود که چند روز قبل با لباس کردی اینجا آمده بود می گفت در وینه (وین) با محمد علیشاه و شعاع السلطنه ملاقات نموده با هم معاهده بستهاند که از دو طرف برای استرداد تاج و تخت موروثی حمله به ایران بیارند. سالارالدوله از طرف کردستان و کرمانشاه محمد علیشاه و شعاع السلطنه با امیر بهادر و ارشدالدوله از طرف ترکمان. دولت روس هم گویا باطناً با موفقیت ایشان موافقت دارد. رؤسای جاف هم قول مساعدت به سالارالدوله دادهاند. خیلی منتظر شد که شما را هم ملاقات نماید چون شما دیر رسیدید او هم عجله داشت حرکت کرد. من از طرف شما قول مساعدت به او دادم. قرار شد اوایل بهار او به عشایر جاف به خاک کردستان حرکت نماید. شما هم تا آمدن او زمینه کردستان را حاضر کنید. شاید این بدبختها دوباره به تاج و تخت خود نائل شوند.
مردوخ در اواخر زمستان همان سال به کردستان باز می گردد و قضیه را به حاج میرزا عبدالله خان امیرنظام حکمران کردستان اطلاع می دهد. امیرنظام نیز مشروح قضیه را به وزارت داخله مخابره می کند اما قوام السلطنه وزیر داخله قضیه را به کل تکذیب می نماید و اظهار می دارد که: .این حرفها بیاصل است و ما اطلاع داریم که حالا سالارالدوله در خیابان شانزهلیزه پاریس قدم می زند.
سالارالدوله پس از مدتی از سمت آذربایجان وارد ایران می شود و به تهیه ملزومات اردو و جمعآوری قشون اقدام می کند. پس از چندی محمد علیشاه نیز از جانب اُدسا به سوی ایران حرکت می کند. در اواخر جمادی الثانی 1329 هجری قمری سالارالدوله به نزد محمود پاشای جاف می رود و در آنجا به گردآوری اردو مبادرت می کند. متعاقب این اوضاع شب 2 رجب 1329 هجری قمری پیک سالارالدوله خطاب به اعیان و اشراف و رجال سنندج می رسد و به آنها دستور داده می شود که مشروطهطلبان را دستگیر کنند. همان شب رئیس فوج دولتی همدان که در کردستان مستقر بوده از فرط خوف و هراس با فوج و توپخانه سنندج را ترک و فرار می کند. دیگر مأموران دولتی نیز هریک در صورت امکان از شهر می گریزند. روز جمعه 10 رجب 1329 هجری قمری سالارالدوله با جمعیت جاف و عشایر سرحدی کردستان به نزدیکی سنندج می رسند. عموم اهالی شهر و نمازگزاران جمعه و در رأس آنها حاج شیخ محمد باقر به استقبال آنها می شتابند. عصر شنبه 11 رجب بخشی از اردو و سپس 12 رجب 1329 هجری قمری خود شاهزاده سالارالدوله با صدو پنجاه نفر از رؤسا و بزرگان اردو به قلعه حکومتی دار الایاله سنندج وارد می گردند. سالارالدوله بلافاصله پس از ورود مردوخ را به قلعه حکومتی احضار و از وی تقاضای همکاری می کند. مردوخ خود در این زمینه می نویسد:
ساعت چهار از شب رفته آدم به سراغ اینجانب فرستاد. به مجرد ملاقات قرآن کوچکی که حمایل کرده بود از بغل درآورد و گفت بحق این قرآن اگر من پیش ببرم شما در مقدرات من و برادر من شریک خواهید شد. شما هم باید قسم یاد نمایید که به من خیانت نکنید و مشروطه را از خیال خود خارج نمایید. گفتم قسم حضرت اقدس برای من در عین این اقتدار منتهی درجه صمیمیت حضرت اقدس را به من ثابت می کند که مرا بیاختیار وادار به بذل جان و مال می نماید. ولی قسم من برای حضرت اقدس والا در این نصف شب که چند هزار نفر عشایر اطراف مرا گرفتهاند ضعف نفس مرا نشان می دهد. بنابراین بدون قسم از صمیم قلب قول می دهم که توانایی خودم را در این مقصد به مصرف برسانم. به شرط اینکه حضرت اقدس هم در مواقع لازمه عرایض صادقانه مرا توجه بفرمایند. شاهزاده به همین قول ساده که خالی از هرگونه آلایش بود قناعت فرمود .. مختصر تا شاهزاده در کردستان بود شب و روز مرا راحت نگذاشت. اول آفتاب تا ساعت شش و هفت از شب رفته در دارالحکومه معذب بودم و هیچ اقدامی بدون حضور من نمی کرد. حتی تمام تحریرات کتبی و تلگرافی او به عهده اینجانب بود .
یک روز پس از ورود سالارالدوله به شهر مابقی اردو به همراه شیخ علاءالدین و شیخ صادق و شیخ مظهر برادران شیخ حسامالدین و شیخ غنی مردوخی نماینده محمودپاشای جاف به شهر وارد می شوند. به این ترتیب در روزهای بعد نیز به تدریج رؤسای عشایر کردستان با جمعیت جنگی خود به شهر وارد می شوند و به سالارالدوله می پیوندند. از جمله سلیمان خان شرفالملک و حسین خان مظفر السلطنه و عباسخان ظفر السلطان (سردار رشید) و همچنین داودخان کلهر (از کرمانشاه) جزو آن دسته از رؤسای عشایر هستند که در این اردوکشی به سالارالدوله پیوستهاند.
در 21 رجب 1329 هجری قمری محمد علیشاه مخلوع و برادرش شعاع السلطنه و امیر بهادر با ششهزار نفر ترکمان وارد گمیش تپه ـ در سرحد روسیه بر ساحل دریای خزر ـ می شوند. سپس شاه به سپهدار تلگراف می زند که تهران را قبضه نماید. وکلای مجلس در جلسه 28 رجب رأی به اخراج و تبعید سپهدار اعظم و محتشم السلطنه و معاون الدوله می دهند. در کردستان سالارالدوله در 2 شعبان 1329 هجری قمری در معیت شیخ محمد مردوخ از سنندج به کرمانشاه عزیمت می کنند. در روز سوم عزیمت اعلانی در تهران انتشار می یابد. بدین مضمون:
.وکلای مجلس در جلسه 2 شعبان 1329 هجری قمری بر حسب پیشنهاد مستر شوستر آمریکایی خزانهدار کل ایران برای اعدام کنندگان شاه و برادرانش جایزه تصویب کردهاند ..
در 7 شعبان 1329 هجری قمری سالارالدوله به همراه اردویش به کرمانشاه می رسد. در 9 شعبان, تلگرامی از سان پطرزبورگ از سوی محمد علیشاه قاجار می رسد.
بدین مضمون:
.از آستارا به سان پطرزبورگ به بغداد به کرمانشاه ـ برادر عزیزم سالارالدوله من با ششهزار سوار بلباس و ترکمان برای برای تهران آمدم. شما هم خیلی زود خودت را به دروازه تهران برسانید. ابداً به اردوی تیاتر تهران اعتنا نکنید. همه با هم سه هزار نفر بختیاری و غیره است. هرچه زودتر خودت را برسان چونکه دیر رسیدن شما می تواند سکته بزرگی به نقشه اردوی ما برساند ـ محمد علیشاه قاجار ..
سالارالدوله نیز در پاسخ تلگرامی به مضمون زیر به محمد علیشاه مخلوع مخابره می کند:
از کرمانشاه به بغداد به سان پطرزبورگ به آستارا به اردوی شاهنشاهی خاکپای مبارک اعلیحضرت قوی شوکت اقدس شاهنشاهی محمد علیشاه قاجار ارواحنا وارواح العالمین فداه. بنده هم با بیست و پنج هزار سوار عشایر جاف و کردستانی و کلهر و سنجابی و پشتکوه والی و افواج کردستان و کرمانشاه و گروس در کرمانشاه هستم. انتظار نظرعلیخان و قوای لرستان را دارم. همدان را هم تصرف نمودهام. در همین دو سه روزه با خواست خداوندی و اقبال بیزوال شاهنشاهی به جانب تهران حرکت خواهم نمود که در آنجا خاکپای مبارک همایونی را با یک دنیا مسرت و شادمانی بوسیده در مقابل تخت شاهنشاهی گردن چاکری خم نمایم. جان نثار سالارالدوله .
در روز 12 شعبان 1329 هجری قمری تلگرام دیگری از سوی محمد علیشاه به سالار الدوله می رسد بدین مضمون: .برادر عزیزم سالارالدوله. تلگراف شما به من رسید از مندرجاتش خیلی خوشوقت شدم. قوه تهران خیلی حقیرتر است از آنچه شما تصور می کنید چون مقصود ما گرفتن تهران است شما باید هرچه می توانید زودتر قشونتان را بفرستید برای گرفتن تهران. قشون تیاتر تهران حالا در ایوان کیف است. از این سبب با عجله بیایید چوهن دیر رسیدن شما می تواند بکلی کار ما را خراب کند. محمد علیشاه قاجار ..
نیز در 13 شعبان 1329 هجری قمری تلگرام دیگری از سوی محمد علیشاه به سالارالدوله می رسد
بدین مضمون:
برادر عزیزم سالارالدوله. اردوی خودت را دو قسمت بکنید. یک قسمت را به دروازه همدان و قسمت دیگر را به دروازه شاه عبدالعظیم برسانید. خود شما هم در شاه عبدالعظیم منتظر من باشید که از قصر قجر به شما خواهد رسید. من هم علاوه بر ششهزار سوار سابق هشتهزار سوار ترکمان حاضر دارم. از سه خط به دروازه قزوین و یوسف آباد و دروازه دولاب می فرستم. خود ما هم فردا حرکت می کنیم. معجلا خودت را برسانید که در شاه عبدالعظیم سفرای دول همجوار با اهل تهران شما را استقبال می نمایند. محمد علیشاه قاجار.
متعاقب این تلگرام ها سالارالدوله مصمم می شود که هرچه زودتر با قشون خود به سوی تهران به راه افتد. وی از شیخ محمد مردوخ کردستانی می خواهد که در کرمانشاه بماند و انتظام آن شهر را به دست گیرد. مردوخ در ابتدا زیر بار نمی رود و عده قلیل افراد تحت امر خود را شصت سوار رمشتی بودهاند برای انجام این مأموریت مهم کافی نمی داند. سالارالدوله پافشاری می کند مردوخ که اساساً لشکرکشی سالارالدوله را عبث می داند همچنان تعلل می ورزد اما سرانجام به وی پیشنهاد می دهد که حاضر است عضد السلطان برادر شاه را که در عراق به سر می برده به ایران باز گرداند. بدینگونه مردوخ در 14 شعبان 1329 هجری قمری به همراه شاهزاده احمد میرزای توسرکانی و سالار مؤید کرمانشاهی جهت بازگردانیدن عضد السلطان از کرمانشاه خارج می شوند و به سوی عراق به راه می افتند. در نزدیکیهای دولت آباد به سواران امیرمفخم بختیاری برخورد می کنند و با آنها درگیر می شوند. پس از یک رشته جنگ و گریزمردوخ و همراهان در کاروانسرایی در آن حوالی پناه می گیرند. سپس در ادامه راه پس از عبور از قصبه دولت آباد سرانجام در 17 شعبان 1329 هجری قمری به قریه آستانه منزلگاه شاهزاده عضد السلطان می رسند و او را حاضر به بازگشت به کرمانشاه می نمایند. بدینگونه مردوخ و همراهان و شاهزاده در راه بازگشت به کرمانشاه در 23 شعبان 1329 هجری قمری به کنگاور می رسند و در آنجا در منزل صاری اصلان خان اتراق می کنند و ورود خویش را طی تلگرامی به سالارالدوله اطلاع می دهند که پاسخ آن چنین است: از کرمانشاه به کنگاور. خدمت جناب مستطاب شریعتمدار حجت الاسلام آقای امام جمعه سلمه الله تعالی. از زحمات جنابعالی بینهایت امتنان دارم. انشاءالله ملاقات نزدیک است. صبح زود حرکت فرموده تشریف بیاورید که یک دقیقه زودتر برادر عزیزم را به آغوش بکشم. سالارالدوله .
مردوخ و همراهان و شاهزاده عضد السلطان در 23 شعبان 1329 هجری قمری وارد صحنه می شوند. در آنجا مورد استقبال علیرضا خان گروسی واقع می شوند. سپس در 24 شعبان از صحنه به عزم کرمانشاه به راه می افتند. در نزدیکی بیستون داودخان سردار مظفر و حاج محمد خان ارفع الملک اردلان به استقبال آنان می روند و سپس مردوخ و سواران و مستقبلین به کرمانشاه وارد می شوند. در دارالحکومه کرمانشاه خود شاهزاده سالارالدوله با حضور عموم رجال و علمای شهر به پیشواز آنها می شتابند.
اما در همین ایام از سوی رئیس الوزراء ایران اعلامیهای بدین مضمون صادر می گردد:
در 4 شعبان 1329 هجری قمری بر حسب رأی مجلس مقدس اعلان می شود کسانی که محمد علی میرزا را اعدام یا دستگیر نمایند یکصد هزار تومان به آنها داده می شود. کسانی که شعاعالسلطنه را اعدام یا دستگیر نمایند بیست و پنج هزار تومان به آنها داده می شود. کسانی که سالارالدوله را اعدام یا دستگیر نمایند بیست و پنج هزار تومان به آنها داده می شود و نیز اخطار می شود که اگر داوطلبان خدمات مزبوره بعد از انجام خدمت کشته شوند مبلغهای فوقالذکر به همان نسبت به ورثه آنها داده خواهد شد. و این مبلغ در خزانه دولت موجود است. و بعد از انجام خدمت نقداً به آنها پرداخت می شود ـ محل امضاء رئیس الوزراء ـ مطبعه تمدن تهران ..
سالارالدوله نیز متقابلاً تلگرام مفصلی بدین مضمون به مجلس مخابره می کند:
تهران ـ هیئت جامعه محترمه مجلس ملی را زحمت افزا می شوم. از کردستان تلگراف کردم جوابی ندادید. به جای اینکه ملتفت نکات آن تلگراف بوده و به حال مملکت با یک دوربین حقیقتبینی نگاه کنید چاره رفع امراضی که خود باعث شدهاید بجویید. تدبیری که کردهاید رأی به کشتن من و دادن رشوه به کشنده من دادید. با اینکه من خود به پای خویش برای کشته شدن و فدا شدن به این آب و خاک آمدهام. ولی این را ندانستهاید که ایرانیان حقیقی خداشناس هرگز به نعمای صد و پنجاه ساله قاجاریه کفران نکرده خصوصاً به اولاد مرحوم مغفور مظفرالدین شاه نور الله مضجعه سوء قصدی نخواهند داشت. زیرا ایرانیان به منزله برادرهای ما و کلاً فرزند پادشاه که سایه و برگزیده خداست هستیم. نسبت به یکدیگر خلافی نمی کنیم. گویا اجازه به هممسلک و طریقه خودتان دادهاید نقلی ندارد. دعاهای سی کرور ایرانیان حافظ ما بوده و هست. اما کشته شدن من چاره وضع حاضره دولت و ملت ایران را که شماها وکلای رعایای آن هستید نمی کند. وظیفه خداشناسی و حفظ حقوق این بیچارهها که حقوق خود را به شما واگذار کردهاند این است که اغراض شخصی را کنار بگذارید ترک هوی و هوس شخصی خودتان بکنید. قدری به حال حاضره مملکت و این رعیت بدبخت فکری بکنید. چنانچه در آن دوره اول وکلاء مجلس به التماس و نصایح اعلیحضرت اقدس محمد علیشاه ارواحنا فداه را گوش ندادند. وکلای آن دوره محض پیشرفت مقاصد فاسده خودشان مغرور به اشرار دوره خودشان شدند و آنچه کردند عاقبت خودشان گرفتار وخامت آن گردیدند. دو سال تمام در تمام ایران خونها جاری و خانهها خراب شد تا عاقبت بعد از استعفای اعلیحضرت به گمان اینکه دیگر رفع معایب می شود به عکس بدتر شد. چنانچه امروز نه تنها اهالی اروپا و آسیا و آمریکا تصدیق دارند بلکه وحشیهای افریقا هم منکر نیستند که صد هزار مرتبه بدتر شده. حالا صریح می نویسیم چند سوار بختیاری و چند نفر الواط تهرانی یک دولت ایران منظم نخواهند کرد. دو هزار سوار بختیاری سه ماه است تلاش می کنند از عهده یک طایفه مال رسد که یک تیره از بیرانوند است برنیامدند. عاقبت فراراً به بروجرد آمدند. بعلاوه خود بختیاریها می دانند اگر آن اقدام تهران از آنها پیشرفت کرد به واسطه رنجشی بود که عموم ما از اعلیحضرت محمد علیشاه داشتیم و الا چطور ممکن است اهالی ایران زیر بار این مهملات بروند. آقایان وکلاء بحق خدایی که جان من و همه مخلوق در ید قدرت اوست شماها باعث ریختن خون این مسلمانان شدهاید و خواهید شد. بالأخره نتیجه چه خواهید داشت؟ اعلیحضرت قدر قدرت محمد علیشاه این دو روزه وارد تهران می شود. منهم خواه صحیح بدانید خواه اغراق تصور کنید با سی هزار نفر اگر زیاد نباشد کمتر نیست فردا حرکت می کنم. البته شماها بیخبر هستید و به شماها حقیقت مطالب را نگفتهاند. از دروازه کرمانشاهان الی نوبران متصل اردوست که در حرکت است. در آذربایجان شاهسون و شجاع الدوله در گروس متجاوز از سی هزار سوار و همینقدرها پیاده که به آنها حکم شده از راه زنجان عازم تهران بشوند. تصور بفرمایید تاتهران این جمعیت و این اردو چه خرابیها خواهد رسانید. و از این خط به مردم چه خواهد گذشت؟ بحال این مردم که آنها را آلت پیشرفت مقاصد خود کردهاید دلتان بسوزد زیرا عند الله و عند الرسول به قید قسم و قرآن مسئول و حافظ حقوق آنها شدهاید. بحق پروردگار قسم که هرگز صرفه نخواهید برد. گوش به مهملات پارهای مغرضین ندهید. چاره بکنید که ایران از این ویرانی خلاص شود. مملکت صاحب یک پادشاه و یک مجلس ملی و یک ترتیب صحیحی بشود. این حرکات شماها جز اینکه روز به روز کار را بدتر کند فائده دیگری ندارد. منتهی تا ده روز دیگر هم به همین حال حاضر بماند با تأییدات الهی این موهومات پرستی شماها ده روز دیگر بهم خواهد خورد. صاحب مملکت انشاءالله به پایتخت مملکت وارد خواهد شد. ترتیب صحیحی برای مجلس و دولت و ملت خواهد داد. خوب است این خدمت از دست شما به نوع و آب و خاک خودمان جاری شود. این استعداد که ده روز است متصل در حرکت هستندتا حال در خانههای خودشان بودند. بد یا خوب گذشت. من که مثل شما مالیات یک مملکت ایران یا گمرک یا بانک در دست ندارم که متصل پول بدهم. این مخارج این آذوقه این جمعیت معلوم است که ضرر و خسارتش به رعیت می رسد. چرا راضی می شوید که این بیچارهها با این عدم محصول در زیر دست و پا پایمال شوند؟ خلاصه هرگاه میل دارید به تلگرافخانه بیایید منهم می آیم. مذاکرات لازم می شود. آن وقت با یکی دو هزار سوار زبده می آیم به خاکپای مبارک اعلیحضرت اقدس محمد علیشاه ارواحناه فداه مشرف می شوم. امورات را به طور خوش و خوبی اصلاح می کنم. ذات مقدس شاهانه به قید قسم وعده همه نوع لطف و مرحمت پدرانه به ایرانیان فرمودهاند. بعد از تشریف فرمایی به پایتخت وفا به عهود خود خواهند فرمود. اگر جوابی ندهید و چاره و تدبیر را بیاعتنایی بدانید به تصور آنکه فلان آقا برای کشتن سالارالدوله یا شعاع السلطنه رفته یا سردار محیی مأمور شده یا فلان فکلی چه وعده کرده .. و الله. بالله. تالله جز مسخره به شما و خرابی ایران هیچ فایده ندارد. زیرا شماها با خواست خدای قادر متعال می جنگید و این محال است که موفق شوید. به دلایلی که در دست دارم آنچه می نویسم در کمال قوت قلب است. اگر شماها هم غرض را کنار بگذارید هیچیک از شماها هم نخواهد بود که اظهارات مرا تصدیق نکند. بالجمله برای اتمام حجت این تلگراف را می کنم. سواد آن را هم به قنسول خانهای خارجه مقیم کرمانشاه فرستادم. اگر تا عصر جواب نرسد صبح حرکت خواهم کردحال مختارید. و مقصودم این است که ملل عالم در جراید این تلگراف را ملاحظه کنند بدانند که ما باعث ریختن خون مردم و خرابی خانه آنها نشدیم شماها باعث شدهاید. به علمای عتبات عالیات هم سواد این تلگراف را مخابره نمودم. سالارالدوله قاجار.
در 27 شعبان 1329 هجری قمری سالارالدوله شاهزاده فضلالله میرزای عضد السلطان را به شیخ محمد مردوخ می سپارد و خود با بیست و پنج هزار نفر عشایر و نظام به سوی تهران رهسپار می گردد. در این ایام قوای سالارالدوله در راه خود به سوی تهران به هر روستایی که می رسند آنجا را غارت و عابرین را نیز لخت می کنند. بدینگونه قوای سالارالدوله از غرب و قشون محمد علیشاه از شمال ایران با قوای دولت مرکزی درگیر می شوند. قوای شاه در ابتدا موفقیتهایی کسب می کنند اما در نهایت در 11 رمضان 1329 هجری قمری در برابر قوای یپرم ارمنی و عشایر بختیای در نزدیکی امامزاده جعفر ـ واقع در جنوب شرقی تهران ـ شکست می خورند. سپس در 17 رمضان اردوی شاه در سوادکوه از اردوی معین همایون بختیاری شکست می خورد و لذا شاه و شعاع السلطنه و امیر بهادر می گریزند. درباره این شکست مردوخ می نویسد:
این خبر را من رمزاً به سالارالدوله اطلاع دادم که دیگر میدان میدان شماست. اگر پیش ببرید خودت صاحب تاج و تخت خواهید شد ولی در دل واهمه داشتم که حالا یپرم و بختیاریها از طرف شاه و شعاع السلطنه آسوده خاطر شدهاند. اگر متوجه سالارالدوله بشوند قطعاً اردوی غارتگر چپاولچی او ایستادگی نخواهند کرد.
روز 3 شوال 1329 هجری قمری سردار بهادر و سردار محتشم و سردار جنگ و یپرم ارمنی با دو هزار نفر بختیاری و مجاهد در باغشاه و ساوه با اردوی سالارالدوله روبرو می شوند و سرانجام اردوی سالارالدوله شکست می خورد و خود او هم با شاهزاده احتشامالدوله بروجردی رو به همدان می گریزند. در این گیرودار علیرضا خان گروسی و جعفر سلطان اورامی راه را بر مجاهدان و بختیاریها می بندند و سالارالدوله را از تعاقب آنها نجات می دهند.
در همین ایام شیخ محمد مردوخ در کرمانشاه شاهزاده عضد السلطان را نگهداری می کند و انتظام این شهر را تأمین می نماید اما به تدریج با وخیمتر شدن اوضاع و انتشار خبر شکست سالارالدوله در حوالی تهران مردوخ و شاهزاده عضد السلطان به شهبندرخانه عثمانی در کرمانشاه پناهنده می شوند. در آنجا جمعی از تجار کرمانشاه به شهبندرخانه ریخته تحصن می تحصن می نمایند و مطالبات خویش را از شاهزاده می خواهند. پس از بروز یک سلسله وقایع در شهبندرخانه در همین زمینه سرانجام با نقشه و چارهسازی مردوخ و یاری داود خان کلهر شاهزاده از چنگ تجار متحصن در شهبندرخانه رهایی می یابد و بدینسان مردوخ و شاهزاده از آنجا دور می شوند. در راه بازگشت شبی را در کاروانسرای ماهیدشت بسر می برند و فردای آن روز شیخ محمد مروخ رو به کردستان و شاهزاده به سوی اسلامبول رهسپار می شوند.
مردوخ و همراهانش پس از چند روز توقف در منزل عباسخان سردار رشید در راه بازگشت به سنندج در گردنه خراجیان مورد حمله دو نفر راهزن قرار می گیرند. در همین زمینه مردوخ خود می نویسد:
جلو اسب را برگردانده خواستم خود را به سنگری برسانم دیدم پنج نفر دیگر پشت سر ما را گرفتهاند. ناچار از اسب پایین پریده زدم به کوه. دست چپ سنگ بزرگی را دست آورده سنگر کردم. باقی آدمها هم که سه نفر بودند هر سه پشت سر من پیاده شده هریک پشت سنگی را گرفتند. من فقط یک طپانچه ده تیر همراه داشتم. از شلیک ده تیر بقدری تفنگچیها پراکنده و بیچاره شدند که به التماس درآمده اسب و تفنگ و قطار فشنگ را جا گذاشته فریاد زدند که راه بدهید ما می رویم و کاری به کار شما نداریم. آقای شیخ وهاب ما را به این کار غلط وادار کرد. پرسیدم شما چکاره هستید؟ گفتند: ما آدم شیخ وهاب پسر عموی (سیدالدوله) شیخ قیدار دولتآباد هستیم. از دیروز ما را به این گردنه فرستاده که شما لیره و اسب و اسلحه همراه دارید. شما را لخت کرده برای او ببریم و حالا گرفتار این قضا شدهایم. این را که گفتند دیگر متعرض آنها نشده راه را بر ایشان خالی کردیم تا از تیررس خارج شدند. منهم پیاده تا بالای گردنه آمدم و آدمها سالماً اسبها را بالا آورده سوار شدیم و به قریه لون آمده شب را در آنجا ماندیم و تفصیل را برای سادات لون نقل کردیم. سادات گفتند از دیروز عصری این تفنگچیها در این گردنه هستند و به این جهت آدم ما جرأت نکرده از آنجا عبور نماید. بعد این واقعه در آن نواحی اشتهار غریبی پیدا کرده بود که فلانی با ده تیر ده تفنگنچی را شکست داده است. بیشتر سبب این انتشار خود همان تفنگچیها بودند که برای مردم نقل کرده بودند.
سرانجام مردوخ در 6 ذیقعده 1329 هجری قمری به شهر سنندج باز می گردد. پس از چندی دوباره نامهای از سالارالدوله به دست وی می رسد بدین مضمون:
چون در باغشاه خبر رسید که شاه عقب نشسته ما هم بر حسب اقتضاء سیاست عقب نشستیم و قرار دادیم این زمستان را در کرمانشاه بمانیم و به اداره خوزستان و لرستان و عراق بپردازیم تا انشاءالله موسم بهار دوباره اعلیحضرت محمد علیشاه از سمت شمال و ما از سمت جنوب حمله به تهران ببریم و کار را یکسره کنیم. فعلاً من در اینجا تک و تنها هستم لازم است بفوریت حرکت کرده اینجا بیایید هر عده هم که سوار حاضر دارید با خود بیارید. سالارالدوله شاهنشاه کل ممالک خوزستان و لرستان و عراق عجم.
مردوخ نیز متقابلاً نامهای به مضمون زیر به سالارالدوله می نویسد:
که پاکت حضرت اقدس والا اعلیحضرت شاهنشاهی را زیارت کردم مهر سر پاکت و مضمون مارک و مفاد دستخط مبارک را که با هم سنجیدم سراسر (شتر گاو پلنگ) بود. مهر لقب سالارالدوله با کلمه شاهنشاهی منافات دارد. استعمال شیر و خورشید هم علامت دولت ایران است با حکومت قسمتی از ایران خارج از تناسب است. دعوت اینجانب هم اهل کردستان هستم و اسم کردستان جزو مارک نیست بیمورد است. در نتیجه عرض می کنم که هرچه زودتر این مارک و این فرم پاکت را تغییر داده نگذارید منتشر شود که خندهآور است. زیرکانند از یسار و از یمین + از پی رد و قبول اندر کمین. راجع به شرفاندوزی خود فقیر هم چون تازه وارد شدهام و کسالت مزاج هم مستولی است تمنا دارم اجازه بدهید که این زمستان را در کردستان باشم. انشاءالله موسم بهار اعلیحضرت شاهنشاهی از طرف شمال با قوای ترکمان و حضرت اقدس والا هم از طرف کرمانشاه با قوای کلهر و لرستان و اینجانب هم از طرف کردستان با قوای (رمشت) به جانب تهران حرکت می کنیم. مستدعی است که به کابینه شاهنشاهی امر فرموده هر هفته فقیر را از سلامت ذات خجسته صفات مبارک و جریان امور بیاطلاع نگذارند.
در 19 صفر 1330 هجری قمری یار محمد خان کرمانشاهی با دویست سوار به کرمانشاه یورش می برد و سردار رشید و داود خان کلهر و سالارالدوله هر سه می گریزند. در همین حمله شرفالملک کردستانی و برادرش جواد خان به دست حاجی نعلبند و دارودستهاش به قتل می رسند. سپس به تقاص خون شرفالملک سردار رشید با قوای جوانرود و روانسر و کمانگر به کرمانشاه حمله می کنند و یارمحمد خان را شکست می دهد و کرمانشاه را به تصرف در می آورد. آنگاه سردار رشید شخصاً اعظم الدوله و پسرش فخیم السلطنه را دستگیر و به تقاص خون شرفالملک و برادرش در کرمانشاه آنها را اعدام می کند. مردوخ در این زمینه می نویسد:
این حرکت رشیدانه به شاهزاده ثابت نمود که عشایر کردستان در کرمانشاه نمی خواهند دلسوزانه برای او کار بکنند و او را بازیچه دست خود قرار داده و هر روز برای نهب و غارت به سمتی می دوانند. اگر نه شکست دادن به یپرم و بختیاری در باغشاه با آن عده کثیر مشکلتر از بیرون کردن یارمحمد از کرمانشاه نبود.
پس از این حوادث سالارالدوله در 25 ربیعالاول 1330 هجری قمری به جمعآوری قوا اقدام می کند و از شیخ محمد مردوخ استمداد می طلبد و از وی می خواهد که شهر کرمانشاه را اداره کند و انتظام آن نواحی را به دست گیرد. مردوخ در 8 ربیعالثانی 1330 هجری قمری ضمن جمعآوری قوا از رمشت و کامیاران به کرمانشاه می رود. در اواسط جمادی الاولی 1330 هجری قمری شیخ علاءالدین نقشبندی و ملا عبدالله مفتی نیز از کردستان به آنها ملحق می شوند. صاری اصلان خان نیز از کنگاور احتیاجات اردو را تأمین می کند. در 5 جمادی الثانی 1330 هجری قمری اردوی سالارالدوله از قوای دولتی شکست می خورد. پس از آن طی یک سلسله جنگ و گریز در میان قوای سالارالدوله و قشون دولتی دوباره قوای سالارالدوله شکست می خورد و عقب می نشیند. شیخ محمد مردوخ در این اوضاع جهت جمعآوری قوای امدادیه به روانسر می رود و همراه با سردار رشید رؤسای عشایر جوانرود و قبادی و ولدبیگی و ایناخی و باباجانی را بسیج می کنند و همه با هم پیمان می بندند که سالارالدوله را یاری رسانند اما این کوششها نیز به علت شکست مابقی قوای سالارالدوله و فرار خود سالارالدوله بینتیجه می ماند و به ناچار مردوخ به سنندج باز می گردد. سالارالدوله پس از شکست اخیر به عشایر کردستان پناه می برد و اردوی اورامان و کوماسی و دزلی را به سوی سنندج حرکت می دهد.
در نتیجه عشایر منطقه طغیان می کنند و کلیه روستاها را تا نزدیک سنندج اشغال می نمایند. در اواخر شعبان 1330 هجری قمری سالارالدوله در نامهای به مردوخ او را به اورامان فرا می خواند:
در هواربوک هستم چشممم را زنبور زده زود بفرستید شهر مقداری امانیک (آمونیاک) برای من بیاورند و خودتان هم سریعاً لازم است اینجا بیایید زیرا زبان این ها را شما بهتر می دانید.
در غره شوال 1330 هجری قمری سالارالدوله با قوای جوانرود و کرمانشاه وارد سنندج می شود و اداره امور را به دست می گیرد و پس از چند روز یارمحمد خان کرمانشاهی و عبدالکریم بیگ وکیل جوانرود را مأموریت می دهد که کرمانشاه را تصرف نمایند. یارمحمد خان در این مأموریت کشته می شود و اردویش متلاشی و متفرق می گردد. با انتشار این خبر در سنندج اورامیها نیز پا به فرار می نهند.
در 21 شوال 1330 هجری قمری سالارالدوله به همراه وکیلالملک و سیدالدوله و سواره شیخ اسمعیلی از سنندج خارج و به سوی محال اسفندآباد رهسپار می شوند. سالارالدوله در حوالی شهر وکیلالملک را مرخص می کند. سپس در اسفندآباد سیدالدوله و شیخ اسمعیلی را نیز مرخص می سازد و خود با چند سوار به سوی آذربایجان می رود. و این پایان کار سالارالدوله است در کردستان.
فعالیتهای اجتماعی و سیاسی شیخ محمد مردوخ
در جریان قیام سالارالدوله قاجار (1329 – 1330 هجری قمری)
پس از پناهنده شدن محمد علیشاه به سفارت روس در جمعه 27 جمادی الثانی 1327 هجری قمری مجلسی مرکب از علما و اعیان و وکلای مجلس در بهارستان منعقد می گردد و با رأی این مجلس شاهزاده سالارالدوله احمد میرزا قاجار پسر ارشد محمد علیشاه به سلطنت انتخاب و عضد الملک رئیس ایل قاجار به نیابت سلطنت برگزیده می شود. سپهدار اعظم نیز به عنوان رئیس الوزراء و وزیر جنگ و سردار اسعد بختیاری به عنوان وزیر داخله تعیین می گردند.
عضد الملک در 5 صفر 1329 هجری قمری فوت می کند و ابوالقاسم خان ناصر الملک قراگوزلوی همدانی به نیابت سلطنت منصوب می شود. وی در 2 ربیع الاول 1329 هجری قمری به عنوان نیابت سلطنت قسم یاد می نماید.
در همین ایام شیخ محمد مردوخ کردستانی در سنندج از سوی مرحوم شیخ علی حسامالدین نقشبندی (عارف والامقام و مورد احترام کردستان) به اورامان فراخوانده می شود. شیخ حسامالدین از وی می خواهد با سالارالدوله قاجار که قصد داشته تاج و تخت را به برادرش محمد علیشاه مخلوع باز گرداندهمکاری داشته باشد و مقدمات تصرف مجدد ایالات و ولایات و حمله به تهران از جانب کردستان را برای شاهزاده فراهم آورد.
مردوخ خود در این زمنیه می نویسد:
.با وجود سردی هوا و زیادی برف بر حسب امر شیخ حرکت نموده و در باغهکُن ملاقات شیخ به عمل آمد. فرمود مقصود از آمدن شما در این زمستان ملاقات سالارالدوله بود که چند روز قبل با لباس کردی اینجا آمده بود می گفت در وینه (وین) با محمد علیشاه و شعاع السلطنه ملاقات نموده با هم معاهده بستهاند که از دو طرف برای استرداد تاج و تخت موروثی حمله به ایران بیارند. سالارالدوله از طرف کردستان و کرمانشاه محمد علیشاه و شعاع السلطنه با امیر بهادر و ارشدالدوله از طرف ترکمان. دولت روس هم گویا باطناً با موفقیت ایشان موافقت دارد. رؤسای جاف هم قول مساعدت به سالارالدوله دادهاند. خیلی منتظر شد که شما را هم ملاقات نماید چون شما دیر رسیدید او هم عجله داشت حرکت کرد. من از طرف شما قول مساعدت به او دادم. قرار شد اوایل بهار او به عشایر جاف به خاک کردستان حرکت نماید. شما هم تا آمدن او زمینه کردستان را حاضر کنید. شاید این بدبختها دوباره به تاج و تخت خود نائل شوند.
مردوخ در اواخر زمستان همان سال به کردستان باز می گردد و قضیه را به حاج میرزا عبدالله خان امیرنظام حکمران کردستان اطلاع می دهد. امیرنظام نیز مشروح قضیه را به وزارت داخله مخابره می کند اما قوام السلطنه وزیر داخله قضیه را به کل تکذیب می نماید و اظهار می دارد که: .این حرفها بیاصل است و ما اطلاع داریم که حالا سالارالدوله در خیابان شانزهلیزه پاریس قدم می زند.
سالارالدوله پس از مدتی از سمت آذربایجان وارد ایران می شود و به تهیه ملزومات اردو و جمعآوری قشون اقدام می کند. پس از چندی محمد علیشاه نیز از جانب اُدسا به سوی ایران حرکت می کند. در اواخر جمادی الثانی 1329 هجری قمری سالارالدوله به نزد محمود پاشای جاف می رود و در آنجا به گردآوری اردو مبادرت می کند. متعاقب این اوضاع شب 2 رجب 1329 هجری قمری پیک سالارالدوله خطاب به اعیان و اشراف و رجال سنندج می رسد و به آنها دستور داده می شود که مشروطهطلبان را دستگیر کنند. همان شب رئیس فوج دولتی همدان که در کردستان مستقر بوده از فرط خوف و هراس با فوج و توپخانه سنندج را ترک و فرار می کند. دیگر مأموران دولتی نیز هریک در صورت امکان از شهر می گریزند. روز جمعه 10 رجب 1329 هجری قمری سالارالدوله با جمعیت جاف و عشایر سرحدی کردستان به نزدیکی سنندج می رسند. عموم اهالی شهر و نمازگزاران جمعه و در رأس آنها حاج شیخ محمد باقر به استقبال آنها می شتابند. عصر شنبه 11 رجب بخشی از اردو و سپس 12 رجب 1329 هجری قمری خود شاهزاده سالارالدوله با صدو پنجاه نفر از رؤسا و بزرگان اردو به قلعه حکومتی دار الایاله سنندج وارد می گردند. سالارالدوله بلافاصله پس از ورود مردوخ را به قلعه حکومتی احضار و از وی تقاضای همکاری می کند. مردوخ خود در این زمینه می نویسد:
ساعت چهار از شب رفته آدم به سراغ اینجانب فرستاد. به مجرد ملاقات قرآن کوچکی که حمایل کرده بود از بغل درآورد و گفت بحق این قرآن اگر من پیش ببرم شما در مقدرات من و برادر من شریک خواهید شد. شما هم باید قسم یاد نمایید که به من خیانت نکنید و مشروطه را از خیال خود خارج نمایید. گفتم قسم حضرت اقدس برای من در عین این اقتدار منتهی درجه صمیمیت حضرت اقدس را به من ثابت می کند که مرا بیاختیار وادار به بذل جان و مال می نماید. ولی قسم من برای حضرت اقدس والا در این نصف شب که چند هزار نفر عشایر اطراف مرا گرفتهاند ضعف نفس مرا نشان می دهد. بنابراین بدون قسم از صمیم قلب قول می دهم که توانایی خودم را در این مقصد به مصرف برسانم. به شرط اینکه حضرت اقدس هم در مواقع لازمه عرایض صادقانه مرا توجه بفرمایند. شاهزاده به همین قول ساده که خالی از هرگونه آلایش بود قناعت فرمود .. مختصر تا شاهزاده در کردستان بود شب و روز مرا راحت نگذاشت. اول آفتاب تا ساعت شش و هفت از شب رفته در دارالحکومه معذب بودم و هیچ اقدامی بدون حضور من نمی کرد. حتی تمام تحریرات کتبی و تلگرافی او به عهده اینجانب بود .
یک روز پس از ورود سالارالدوله به شهر مابقی اردو به همراه شیخ علاءالدین و شیخ صادق و شیخ مظهر برادران شیخ حسامالدین و شیخ غنی مردوخی نماینده محمودپاشای جاف به شهر وارد می شوند. به این ترتیب در روزهای بعد نیز به تدریج رؤسای عشایر کردستان با جمعیت جنگی خود به شهر وارد می شوند و به سالارالدوله می پیوندند. از جمله سلیمان خان شرفالملک و حسین خان مظفر السلطنه و عباسخان ظفر السلطان (سردار رشید) و همچنین داودخان کلهر (از کرمانشاه) جزو آن دسته از رؤسای عشایر هستند که در این اردوکشی به سالارالدوله پیوستهاند.
در 21 رجب 1329 هجری قمری محمد علیشاه مخلوع و برادرش شعاع السلطنه و امیر بهادر با ششهزار نفر ترکمان وارد گمیش تپه ـ در سرحد روسیه بر ساحل دریای خزر ـ می شوند. سپس شاه به سپهدار تلگراف می زند که تهران را قبضه نماید. وکلای مجلس در جلسه 28 رجب رأی به اخراج و تبعید سپهدار اعظم و محتشم السلطنه و معاون الدوله می دهند. در کردستان سالارالدوله در 2 شعبان 1329 هجری قمری در معیت شیخ محمد مردوخ از سنندج به کرمانشاه عزیمت می کنند. در روز سوم عزیمت اعلانی در تهران انتشار می یابد. بدین مضمون:
.وکلای مجلس در جلسه 2 شعبان 1329 هجری قمری بر حسب پیشنهاد مستر شوستر آمریکایی خزانهدار کل ایران برای اعدام کنندگان شاه و برادرانش جایزه تصویب کردهاند ..
در 7 شعبان 1329 هجری قمری سالارالدوله به همراه اردویش به کرمانشاه می رسد. در 9 شعبان, تلگرامی از سان پطرزبورگ از سوی محمد علیشاه قاجار می رسد.
بدین مضمون:
.از آستارا به سان پطرزبورگ به بغداد به کرمانشاه ـ برادر عزیزم سالارالدوله من با ششهزار سوار بلباس و ترکمان برای برای تهران آمدم. شما هم خیلی زود خودت را به دروازه تهران برسانید. ابداً به اردوی تیاتر تهران اعتنا نکنید. همه با هم سه هزار نفر بختیاری و غیره است. هرچه زودتر خودت را برسان چونکه دیر رسیدن شما می تواند سکته بزرگی به نقشه اردوی ما برساند ـ محمد علیشاه قاجار ..
سالارالدوله نیز در پاسخ تلگرامی به مضمون زیر به محمد علیشاه مخلوع مخابره می کند:
از کرمانشاه به بغداد به سان پطرزبورگ به آستارا به اردوی شاهنشاهی خاکپای مبارک اعلیحضرت قوی شوکت اقدس شاهنشاهی محمد علیشاه قاجار ارواحنا وارواح العالمین فداه. بنده هم با بیست و پنج هزار سوار عشایر جاف و کردستانی و کلهر و سنجابی و پشتکوه والی و افواج کردستان و کرمانشاه و گروس در کرمانشاه هستم. انتظار نظرعلیخان و قوای لرستان را دارم. همدان را هم تصرف نمودهام. در همین دو سه روزه با خواست خداوندی و اقبال بیزوال شاهنشاهی به جانب تهران حرکت خواهم نمود که در آنجا خاکپای مبارک همایونی را با یک دنیا مسرت و شادمانی بوسیده در مقابل تخت شاهنشاهی گردن چاکری خم نمایم. جان نثار سالارالدوله .
در روز 12 شعبان 1329 هجری قمری تلگرام دیگری از سوی محمد علیشاه به سالار الدوله می رسد بدین مضمون: .برادر عزیزم سالارالدوله. تلگراف شما به من رسید از مندرجاتش خیلی خوشوقت شدم. قوه تهران خیلی حقیرتر است از آنچه شما تصور می کنید چون مقصود ما گرفتن تهران است شما باید هرچه می توانید زودتر قشونتان را بفرستید برای گرفتن تهران. قشون تیاتر تهران حالا در ایوان کیف است. از این سبب با عجله بیایید چوهن دیر رسیدن شما می تواند بکلی کار ما را خراب کند. محمد علیشاه قاجار ..
نیز در 13 شعبان 1329 هجری قمری تلگرام دیگری از سوی محمد علیشاه به سالارالدوله می رسد
بدین مضمون:
برادر عزیزم سالارالدوله. اردوی خودت را دو قسمت بکنید. یک قسمت را به دروازه همدان و قسمت دیگر را به دروازه شاه عبدالعظیم برسانید. خود شما هم در شاه عبدالعظیم منتظر من باشید که از قصر قجر به شما خواهد رسید. من هم علاوه بر ششهزار سوار سابق هشتهزار سوار ترکمان حاضر دارم. از سه خط به دروازه قزوین و یوسف آباد و دروازه دولاب می فرستم. خود ما هم فردا حرکت می کنیم. معجلا خودت را برسانید که در شاه عبدالعظیم سفرای دول همجوار با اهل تهران شما را استقبال می نمایند. محمد علیشاه قاجار.
متعاقب این تلگرام ها سالارالدوله مصمم می شود که هرچه زودتر با قشون خود به سوی تهران به راه افتد. وی از شیخ محمد مردوخ کردستانی می خواهد که در کرمانشاه بماند و انتظام آن شهر را به دست گیرد. مردوخ در ابتدا زیر بار نمی رود و عده قلیل افراد تحت امر خود را شصت سوار رمشتی بودهاند برای انجام این مأموریت مهم کافی نمی داند. سالارالدوله پافشاری می کند مردوخ که اساساً لشکرکشی سالارالدوله را عبث می داند همچنان تعلل می ورزد اما سرانجام به وی پیشنهاد می دهد که حاضر است عضد السلطان برادر شاه را که در عراق به سر می برده به ایران باز گرداند. بدینگونه مردوخ در 14 شعبان 1329 هجری قمری به همراه شاهزاده احمد میرزای توسرکانی و سالار مؤید کرمانشاهی جهت بازگردانیدن عضد السلطان از کرمانشاه خارج می شوند و به سوی عراق به راه می افتند. در نزدیکیهای دولت آباد به سواران امیرمفخم بختیاری برخورد می کنند و با آنها درگیر می شوند. پس از یک رشته جنگ و گریزمردوخ و همراهان در کاروانسرایی در آن حوالی پناه می گیرند. سپس در ادامه راه پس از عبور از قصبه دولت آباد سرانجام در 17 شعبان 1329 هجری قمری به قریه آستانه منزلگاه شاهزاده عضد السلطان می رسند و او را حاضر به بازگشت به کرمانشاه می نمایند. بدینگونه مردوخ و همراهان و شاهزاده در راه بازگشت به کرمانشاه در 23 شعبان 1329 هجری قمری به کنگاور می رسند و در آنجا در منزل صاری اصلان خان اتراق می کنند و ورود خویش را طی تلگرامی به سالارالدوله اطلاع می دهند که پاسخ آن چنین است: از کرمانشاه به کنگاور. خدمت جناب مستطاب شریعتمدار حجت الاسلام آقای امام جمعه سلمه الله تعالی. از زحمات جنابعالی بینهایت امتنان دارم. انشاءالله ملاقات نزدیک است. صبح زود حرکت فرموده تشریف بیاورید که یک دقیقه زودتر برادر عزیزم را به آغوش بکشم. سالارالدوله .
مردوخ و همراهان و شاهزاده عضد السلطان در 23 شعبان 1329 هجری قمری وارد صحنه می شوند. در آنجا مورد استقبال علیرضا خان گروسی واقع می شوند. سپس در 24 شعبان از صحنه به عزم کرمانشاه به راه می افتند. در نزدیکی بیستون داودخان سردار مظفر و حاج محمد خان ارفع الملک اردلان به استقبال آنان می روند و سپس مردوخ و سواران و مستقبلین به کرمانشاه وارد می شوند. در دارالحکومه کرمانشاه خود شاهزاده سالارالدوله با حضور عموم رجال و علمای شهر به پیشواز آنها می شتابند.
اما در همین ایام از سوی رئیس الوزراء ایران اعلامیهای بدین مضمون صادر می گردد:
در 4 شعبان 1329 هجری قمری بر حسب رأی مجلس مقدس اعلان می شود کسانی که محمد علی میرزا را اعدام یا دستگیر نمایند یکصد هزار تومان به آنها داده می شود. کسانی که شعاعالسلطنه را اعدام یا دستگیر نمایند بیست و پنج هزار تومان به آنها داده می شود. کسانی که سالارالدوله را اعدام یا دستگیر نمایند بیست و پنج هزار تومان به آنها داده می شود و نیز اخطار می شود که اگر داوطلبان خدمات مزبوره بعد از انجام خدمت کشته شوند مبلغهای فوقالذکر به همان نسبت به ورثه آنها داده خواهد شد. و این مبلغ در خزانه دولت موجود است. و بعد از انجام خدمت نقداً به آنها پرداخت می شود ـ محل امضاء رئیس الوزراء ـ مطبعه تمدن تهران ..
سالارالدوله نیز متقابلاً تلگرام مفصلی بدین مضمون به مجلس مخابره می کند:
تهران ـ هیئت جامعه محترمه مجلس ملی را زحمت افزا می شوم. از کردستان تلگراف کردم جوابی ندادید. به جای اینکه ملتفت نکات آن تلگراف بوده و به حال مملکت با یک دوربین حقیقتبینی نگاه کنید چاره رفع امراضی که خود باعث شدهاید بجویید. تدبیری که کردهاید رأی به کشتن من و دادن رشوه به کشنده من دادید. با اینکه من خود به پای خویش برای کشته شدن و فدا شدن به این آب و خاک آمدهام. ولی این را ندانستهاید که ایرانیان حقیقی خداشناس هرگز به نعمای صد و پنجاه ساله قاجاریه کفران نکرده خصوصاً به اولاد مرحوم مغفور مظفرالدین شاه نور الله مضجعه سوء قصدی نخواهند داشت. زیرا ایرانیان به منزله برادرهای ما و کلاً فرزند پادشاه که سایه و برگزیده خداست هستیم. نسبت به یکدیگر خلافی نمی کنیم. گویا اجازه به هممسلک و طریقه خودتان دادهاید نقلی ندارد. دعاهای سی کرور ایرانیان حافظ ما بوده و هست. اما کشته شدن من چاره وضع حاضره دولت و ملت ایران را که شماها وکلای رعایای آن هستید نمی کند. وظیفه خداشناسی و حفظ حقوق این بیچارهها که حقوق خود را به شما واگذار کردهاند این است که اغراض شخصی را کنار بگذارید ترک هوی و هوس شخصی خودتان بکنید. قدری به حال حاضره مملکت و این رعیت بدبخت فکری بکنید. چنانچه در آن دوره اول وکلاء مجلس به التماس و نصایح اعلیحضرت اقدس محمد علیشاه ارواحنا فداه را گوش ندادند. وکلای آن دوره محض پیشرفت مقاصد فاسده خودشان مغرور به اشرار دوره خودشان شدند و آنچه کردند عاقبت خودشان گرفتار وخامت آن گردیدند. دو سال تمام در تمام ایران خونها جاری و خانهها خراب شد تا عاقبت بعد از استعفای اعلیحضرت به گمان اینکه دیگر رفع معایب می شود به عکس بدتر شد. چنانچه امروز نه تنها اهالی اروپا و آسیا و آمریکا تصدیق دارند بلکه وحشیهای افریقا هم منکر نیستند که صد هزار مرتبه بدتر شده. حالا صریح می نویسیم چند سوار بختیاری و چند نفر الواط تهرانی یک دولت ایران منظم نخواهند کرد. دو هزار سوار بختیاری سه ماه است تلاش می کنند از عهده یک طایفه مال رسد که یک تیره از بیرانوند است برنیامدند. عاقبت فراراً به بروجرد آمدند. بعلاوه خود بختیاریها می دانند اگر آن اقدام تهران از آنها پیشرفت کرد به واسطه رنجشی بود که عموم ما از اعلیحضرت محمد علیشاه داشتیم و الا چطور ممکن است اهالی ایران زیر بار این مهملات بروند. آقایان وکلاء بحق خدایی که جان من و همه مخلوق در ید قدرت اوست شماها باعث ریختن خون این مسلمانان شدهاید و خواهید شد. بالأخره نتیجه چه خواهید داشت؟ اعلیحضرت قدر قدرت محمد علیشاه این دو روزه وارد تهران می شود. منهم خواه صحیح بدانید خواه اغراق تصور کنید با سی هزار نفر اگر زیاد نباشد کمتر نیست فردا حرکت می کنم. البته شماها بیخبر هستید و به شماها حقیقت مطالب را نگفتهاند. از دروازه کرمانشاهان الی نوبران متصل اردوست که در حرکت است. در آذربایجان شاهسون و شجاع الدوله در گروس متجاوز از سی هزار سوار و همینقدرها پیاده که به آنها حکم شده از راه زنجان عازم تهران بشوند. تصور بفرمایید تاتهران این جمعیت و این اردو چه خرابیها خواهد رسانید. و از این خط به مردم چه خواهد گذشت؟ بحال این مردم که آنها را آلت پیشرفت مقاصد خود کردهاید دلتان بسوزد زیرا عند الله و عند الرسول به قید قسم و قرآن مسئول و حافظ حقوق آنها شدهاید. بحق پروردگار قسم که هرگز صرفه نخواهید برد. گوش به مهملات پارهای مغرضین ندهید. چاره بکنید که ایران از این ویرانی خلاص شود. مملکت صاحب یک پادشاه و یک مجلس ملی و یک ترتیب صحیحی بشود. این حرکات شماها جز اینکه روز به روز کار را بدتر کند فائده دیگری ندارد. منتهی تا ده روز دیگر هم به همین حال حاضر بماند با تأییدات الهی این موهومات پرستی شماها ده روز دیگر بهم خواهد خورد. صاحب مملکت انشاءالله به پایتخت مملکت وارد خواهد شد. ترتیب صحیحی برای مجلس و دولت و ملت خواهد داد. خوب است این خدمت از دست شما به نوع و آب و خاک خودمان جاری شود. این استعداد که ده روز است متصل در حرکت هستندتا حال در خانههای خودشان بودند. بد یا خوب گذشت. من که مثل شما مالیات یک مملکت ایران یا گمرک یا بانک در دست ندارم که متصل پول بدهم. این مخارج این آذوقه این جمعیت معلوم است که ضرر و خسارتش به رعیت می رسد. چرا راضی می شوید که این بیچارهها با این عدم محصول در زیر دست و پا پایمال شوند؟ خلاصه هرگاه میل دارید به تلگرافخانه بیایید منهم می آیم. مذاکرات لازم می شود. آن وقت با یکی دو هزار سوار زبده می آیم به خاکپای مبارک اعلیحضرت اقدس محمد علیشاه ارواحناه فداه مشرف می شوم. امورات را به طور خوش و خوبی اصلاح می کنم. ذات مقدس شاهانه به قید قسم وعده همه نوع لطف و مرحمت پدرانه به ایرانیان فرمودهاند. بعد از تشریف فرمایی به پایتخت وفا به عهود خود خواهند فرمود. اگر جوابی ندهید و چاره و تدبیر را بیاعتنایی بدانید به تصور آنکه فلان آقا برای کشتن سالارالدوله یا شعاع السلطنه رفته یا سردار محیی مأمور شده یا فلان فکلی چه وعده کرده .. و الله. بالله. تالله جز مسخره به شما و خرابی ایران هیچ فایده ندارد. زیرا شماها با خواست خدای قادر متعال می جنگید و این محال است که موفق شوید. به دلایلی که در دست دارم آنچه می نویسم در کمال قوت قلب است. اگر شماها هم غرض را کنار بگذارید هیچیک از شماها هم نخواهد بود که اظهارات مرا تصدیق نکند. بالجمله برای اتمام حجت این تلگراف را می کنم. سواد آن را هم به قنسول خانهای خارجه مقیم کرمانشاه فرستادم. اگر تا عصر جواب نرسد صبح حرکت خواهم کردحال مختارید. و مقصودم این است که ملل عالم در جراید این تلگراف را ملاحظه کنند بدانند که ما باعث ریختن خون مردم و خرابی خانه آنها نشدیم شماها باعث شدهاید. به علمای عتبات عالیات هم سواد این تلگراف را مخابره نمودم. سالارالدوله قاجار.
در 27 شعبان 1329 هجری قمری سالارالدوله شاهزاده فضلالله میرزای عضد السلطان را به شیخ محمد مردوخ می سپارد و خود با بیست و پنج هزار نفر عشایر و نظام به سوی تهران رهسپار می گردد. در این ایام قوای سالارالدوله در راه خود به سوی تهران به هر روستایی که می رسند آنجا را غارت و عابرین را نیز لخت می کنند. بدینگونه قوای سالارالدوله از غرب و قشون محمد علیشاه از شمال ایران با قوای دولت مرکزی درگیر می شوند. قوای شاه در ابتدا موفقیتهایی کسب می کنند اما در نهایت در 11 رمضان 1329 هجری قمری در برابر قوای یپرم ارمنی و عشایر بختیای در نزدیکی امامزاده جعفر ـ واقع در جنوب شرقی تهران ـ شکست می خورند. سپس در 17 رمضان اردوی شاه در سوادکوه از اردوی معین همایون بختیاری شکست می خورد و لذا شاه و شعاع السلطنه و امیر بهادر می گریزند. درباره این شکست مردوخ می نویسد:
این خبر را من رمزاً به سالارالدوله اطلاع دادم که دیگر میدان میدان شماست. اگر پیش ببرید خودت صاحب تاج و تخت خواهید شد ولی در دل واهمه داشتم که حالا یپرم و بختیاریها از طرف شاه و شعاع السلطنه آسوده خاطر شدهاند. اگر متوجه سالارالدوله بشوند قطعاً اردوی غارتگر چپاولچی او ایستادگی نخواهند کرد.
روز 3 شوال 1329 هجری قمری سردار بهادر و سردار محتشم و سردار جنگ و یپرم ارمنی با دو هزار نفر بختیاری و مجاهد در باغشاه و ساوه با اردوی سالارالدوله روبرو می شوند و سرانجام اردوی سالارالدوله شکست می خورد و خود او هم با شاهزاده احتشامالدوله بروجردی رو به همدان می گریزند. در این گیرودار علیرضا خان گروسی و جعفر سلطان اورامی راه را بر مجاهدان و بختیاریها می بندند و سالارالدوله را از تعاقب آنها نجات می دهند.
در همین ایام شیخ محمد مردوخ در کرمانشاه شاهزاده عضد السلطان را نگهداری می کند و انتظام این شهر را تأمین می نماید اما به تدریج با وخیمتر شدن اوضاع و انتشار خبر شکست سالارالدوله در حوالی تهران مردوخ و شاهزاده عضد السلطان به شهبندرخانه عثمانی در کرمانشاه پناهنده می شوند. در آنجا جمعی از تجار کرمانشاه به شهبندرخانه ریخته تحصن می تحصن می نمایند و مطالبات خویش را از شاهزاده می خواهند. پس از بروز یک سلسله وقایع در شهبندرخانه در همین زمینه سرانجام با نقشه و چارهسازی مردوخ و یاری داود خان کلهر شاهزاده از چنگ تجار متحصن در شهبندرخانه رهایی می یابد و بدینسان مردوخ و شاهزاده از آنجا دور می شوند. در راه بازگشت شبی را در کاروانسرای ماهیدشت بسر می برند و فردای آن روز شیخ محمد مروخ رو به کردستان و شاهزاده به سوی اسلامبول رهسپار می شوند.
مردوخ و همراهانش پس از چند روز توقف در منزل عباسخان سردار رشید در راه بازگشت به سنندج در گردنه خراجیان مورد حمله دو نفر راهزن قرار می گیرند. در همین زمینه مردوخ خود می نویسد:
جلو اسب را برگردانده خواستم خود را به سنگری برسانم دیدم پنج نفر دیگر پشت سر ما را گرفتهاند. ناچار از اسب پایین پریده زدم به کوه. دست چپ سنگ بزرگی را دست آورده سنگر کردم. باقی آدمها هم که سه نفر بودند هر سه پشت سر من پیاده شده هریک پشت سنگی را گرفتند. من فقط یک طپانچه ده تیر همراه داشتم. از شلیک ده تیر بقدری تفنگچیها پراکنده و بیچاره شدند که به التماس درآمده اسب و تفنگ و قطار فشنگ را جا گذاشته فریاد زدند که راه بدهید ما می رویم و کاری به کار شما نداریم. آقای شیخ وهاب ما را به این کار غلط وادار کرد. پرسیدم شما چکاره هستید؟ گفتند: ما آدم شیخ وهاب پسر عموی (سیدالدوله) شیخ قیدار دولتآباد هستیم. از دیروز ما را به این گردنه فرستاده که شما لیره و اسب و اسلحه همراه دارید. شما را لخت کرده برای او ببریم و حالا گرفتار این قضا شدهایم. این را که گفتند دیگر متعرض آنها نشده راه را بر ایشان خالی کردیم تا از تیررس خارج شدند. منهم پیاده تا بالای گردنه آمدم و آدمها سالماً اسبها را بالا آورده سوار شدیم و به قریه لون آمده شب را در آنجا ماندیم و تفصیل را برای سادات لون نقل کردیم. سادات گفتند از دیروز عصری این تفنگچیها در این گردنه هستند و به این جهت آدم ما جرأت نکرده از آنجا عبور نماید. بعد این واقعه در آن نواحی اشتهار غریبی پیدا کرده بود که فلانی با ده تیر ده تفنگنچی را شکست داده است. بیشتر سبب این انتشار خود همان تفنگچیها بودند که برای مردم نقل کرده بودند.
سرانجام مردوخ در 6 ذیقعده 1329 هجری قمری به شهر سنندج باز می گردد. پس از چندی دوباره نامهای از سالارالدوله به دست وی می رسد بدین مضمون:
چون در باغشاه خبر رسید که شاه عقب نشسته ما هم بر حسب اقتضاء سیاست عقب نشستیم و قرار دادیم این زمستان را در کرمانشاه بمانیم و به اداره خوزستان و لرستان و عراق بپردازیم تا انشاءالله موسم بهار دوباره اعلیحضرت محمد علیشاه از سمت شمال و ما از سمت جنوب حمله به تهران ببریم و کار را یکسره کنیم. فعلاً من در اینجا تک و تنها هستم لازم است بفوریت حرکت کرده اینجا بیایید هر عده هم که سوار حاضر دارید با خود بیارید. سالارالدوله شاهنشاه کل ممالک خوزستان و لرستان و عراق عجم.
مردوخ نیز متقابلاً نامهای به مضمون زیر به سالارالدوله می نویسد:
که پاکت حضرت اقدس والا اعلیحضرت شاهنشاهی را زیارت کردم مهر سر پاکت و مضمون مارک و مفاد دستخط مبارک را که با هم سنجیدم سراسر (شتر گاو پلنگ) بود. مهر لقب سالارالدوله با کلمه شاهنشاهی منافات دارد. استعمال شیر و خورشید هم علامت دولت ایران است با حکومت قسمتی از ایران خارج از تناسب است. دعوت اینجانب هم اهل کردستان هستم و اسم کردستان جزو مارک نیست بیمورد است. در نتیجه عرض می کنم که هرچه زودتر این مارک و این فرم پاکت را تغییر داده نگذارید منتشر شود که خندهآور است. زیرکانند از یسار و از یمین + از پی رد و قبول اندر کمین. راجع به شرفاندوزی خود فقیر هم چون تازه وارد شدهام و کسالت مزاج هم مستولی است تمنا دارم اجازه بدهید که این زمستان را در کردستان باشم. انشاءالله موسم بهار اعلیحضرت شاهنشاهی از طرف شمال با قوای ترکمان و حضرت اقدس والا هم از طرف کرمانشاه با قوای کلهر و لرستان و اینجانب هم از طرف کردستان با قوای (رمشت) به جانب تهران حرکت می کنیم. مستدعی است که به کابینه شاهنشاهی امر فرموده هر هفته فقیر را از سلامت ذات خجسته صفات مبارک و جریان امور بیاطلاع نگذارند.
در 19 صفر 1330 هجری قمری یار محمد خان کرمانشاهی با دویست سوار به کرمانشاه یورش می برد و سردار رشید و داود خان کلهر و سالارالدوله هر سه می گریزند. در همین حمله شرفالملک کردستانی و برادرش جواد خان به دست حاجی نعلبند و دارودستهاش به قتل می رسند. سپس به تقاص خون شرفالملک سردار رشید با قوای جوانرود و روانسر و کمانگر به کرمانشاه حمله می کنند و یارمحمد خان را شکست می دهد و کرمانشاه را به تصرف در می آورد. آنگاه سردار رشید شخصاً اعظم الدوله و پسرش فخیم السلطنه را دستگیر و به تقاص خون شرفالملک و برادرش در کرمانشاه آنها را اعدام می کند. مردوخ در این زمینه می نویسد:
این حرکت رشیدانه به شاهزاده ثابت نمود که عشایر کردستان در کرمانشاه نمی خواهند دلسوزانه برای او کار بکنند و او را بازیچه دست خود قرار داده و هر روز برای نهب و غارت به سمتی می دوانند. اگر نه شکست دادن به یپرم و بختیاری در باغشاه با آن عده کثیر مشکلتر از بیرون کردن یارمحمد از کرمانشاه نبود.
پس از این حوادث سالارالدوله در 25 ربیعالاول 1330 هجری قمری به جمعآوری قوا اقدام می کند و از شیخ محمد مردوخ استمداد می طلبد و از وی می خواهد که شهر کرمانشاه را اداره کند و انتظام آن نواحی را به دست گیرد. مردوخ در 8 ربیعالثانی 1330 هجری قمری ضمن جمعآوری قوا از رمشت و کامیاران به کرمانشاه می رود. در اواسط جمادی الاولی 1330 هجری قمری شیخ علاءالدین نقشبندی و ملا عبدالله مفتی نیز از کردستان به آنها ملحق می شوند. صاری اصلان خان نیز از کنگاور احتیاجات اردو را تأمین می کند. در 5 جمادی الثانی 1330 هجری قمری اردوی سالارالدوله از قوای دولتی شکست می خورد. پس از آن طی یک سلسله جنگ و گریز در میان قوای سالارالدوله و قشون دولتی دوباره قوای سالارالدوله شکست می خورد و عقب می نشیند. شیخ محمد مردوخ در این اوضاع جهت جمعآوری قوای امدادیه به روانسر می رود و همراه با سردار رشید رؤسای عشایر جوانرود و قبادی و ولدبیگی و ایناخی و باباجانی را بسیج می کنند و همه با هم پیمان می بندند که سالارالدوله را یاری رسانند اما این کوششها نیز به علت شکست مابقی قوای سالارالدوله و فرار خود سالارالدوله بینتیجه می ماند و به ناچار مردوخ به سنندج باز می گردد. سالارالدوله پس از شکست اخیر به عشایر کردستان پناه می برد و اردوی اورامان و کوماسی و دزلی را به سوی سنندج حرکت می دهد.
در نتیجه عشایر منطقه طغیان می کنند و کلیه روستاها را تا نزدیک سنندج اشغال می نمایند. در اواخر شعبان 1330 هجری قمری سالارالدوله در نامهای به مردوخ او را به اورامان فرا می خواند:
در هواربوک هستم چشممم را زنبور زده زود بفرستید شهر مقداری امانیک (آمونیاک) برای من بیاورند و خودتان هم سریعاً لازم است اینجا بیایید زیرا زبان این ها را شما بهتر می دانید.
در غره شوال 1330 هجری قمری سالارالدوله با قوای جوانرود و کرمانشاه وارد سنندج می شود و اداره امور را به دست می گیرد و پس از چند روز یارمحمد خان کرمانشاهی و عبدالکریم بیگ وکیل جوانرود را مأموریت می دهد که کرمانشاه را تصرف نمایند. یارمحمد خان در این مأموریت کشته می شود و اردویش متلاشی و متفرق می گردد. با انتشار این خبر در سنندج اورامیها نیز پا به فرار می نهند.
در 21 شوال 1330 هجری قمری سالارالدوله به همراه وکیلالملک و سیدالدوله و سواره شیخ اسمعیلی از سنندج خارج و به سوی محال اسفندآباد رهسپار می شوند. سالارالدوله در حوالی شهر وکیلالملک را مرخص می کند. سپس در اسفندآباد سیدالدوله و شیخ اسمعیلی را نیز مرخص می سازد و خود با چند سوار به سوی آذربایجان می رود. و این پایان کار سالارالدوله است در کردستان.
روزنامه ی ژیار